مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد.
ادامه مطلب داستان خر من از کره گی دُم نداشت|حکایت
داستان همسر مهربان
داستان گنج قارون
داستان شوهر کارل
ذهن درست مانند پاندول ساعت است
قصه مادر بزرگ صبور و آرام
روزى استادی درشروع کلاس درس
آرام ,مادر ,اش ,قاشق ,جرنگ ,صبور ,و آرام ,صبور و ,میزد صدای ,هم میزد ,صدای جرنگ
درباره این سایت